loading...
قـــــلبــــ شـ ـکـ ـسـ ـتـ ـهــــ
siavash بازدید : 82 چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

 

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:

می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید،

اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟

خداوند پاسخ داد:در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،

من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد.

اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه:

اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم

و این ها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد:

فرشته تو برایت آواز خواهد خوان دو هر روز به تو لبخند خواهد زد

تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.

کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟..

خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشته تو،

زیباترین و شیرین‌ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد

و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.

کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟

اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت:

فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.

کودک سرش را برگرداند و پرسید:

شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،

چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،

حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.

کودک با نگرانی ادامه داد:

اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.

خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد

و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود.

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.

کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند.

او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:

خدایا !اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید..

خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:

نام فرشته ات اهمیتی ندارد،

می توانی او را مـادر صدا کنی

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد... وسعت تنهایی ام را حس نکرد ... در میان خنده ها تلخ من .... گریه ی پنهانی ام را حس نکرد .... در هجوم لحظه های بی کسی .... درد بی کس ماندنم را حس نکرد ..... آنکه با آغاز من مانوس بود لحظه ی پایانی ام را حس نکرد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتون در مورد مطالب سایت چیه؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 472
  • کل نظرات : 109
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 28
  • آی پی امروز : 81
  • آی پی دیروز : 72
  • بازدید امروز : 94
  • باردید دیروز : 257
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 648
  • بازدید ماه : 648
  • بازدید سال : 32,706
  • بازدید کلی : 105,138
  • کدهای اختصاصی
    Instagram
    دریافت کد جملات شریعتی
    نایت اسکین-جملات شریعتی

    کد پازل


    ابزار طالع بینی ازدواج
    چت روم Untitled Document
    دریافت کد خوش آمدگویی
    رمان