میبینم... در همین حوالی میبینم روزی را که خواهی بود در کنارم و من تورا عاشقانه به آغوش
خواهم کشید و دستان لطیف تو را لمس خواهم کرد.
میبینم آن روزی را که با لبهای زیبا اسم من را صدا خواهی کرد و گوشهای من صدای زیبای تورا
خواهند شنید.
مبینیم آن روزی را که چشمان گیرای تو در چشمان من خیره میشود و در سکوتی پر از مفهوم
همدیگر را نگاه خواهیم کرد.
میبینم در این فصل خزان من با تو بر روی برگهای زرد دست در دست هم قدم میزنیم و گرمای دستانت من را گرم خواهند کرد.
چه رویای زیبائی بود حتی برای لحظه ای